آرام جانم **ایمان**آرام جانم **ایمان**، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

اولین قدمای زندگیت مبارک نفس مامان

پسر کوچولوی تنبل من بالاخره با تلاشهای زیاد و خستگی ناپذیر ماماجون و خاله هاش تو هفته اول ماه 16 زندگیش راه افتاد. هوراااااااااااا قدمهای زندگیتو با اتکا به خداوند استوار و محکم بردار. این کفشو واست خریدیم بلکه تشویق به راه رفتن بشی. ان شاءا... کفش دامادیت عزیزکم.   خونه بابای من بودیم که این کفش سوتی ماهانو که براش کوچیک شده بود پات کردیم و دیدیم از ذوق صداش دوس داری همش راه بری.   تازه توپم شوت میکردی خخخخخخخخ   منم تشویق شدمو رفتم یه دمپایی سوتی واست خریدم با یه کفش تابستونی جایزه راه رفتن گل پسرم.   دستات فرمونته. یکی رو بالا نگه میداری و ی...
31 خرداد 1394

شرح ماه پانزدهم زندگی پسرک موفرفری من

آری، خنده های تو بزرگترین آرزوهای من اند پس شادمانه بخند بگذار تا برآورده شوند   هر چیز کوچیکی تو خونه از نظرت پنهان نمیمونه. راه و روش خراب کردن همه چیزم بهمون یاد میدی نیست ما تا حالا بلد نبودیم خرابشون کنیم همینجوری سالم مونده بود. پسرک کنجکاو من!!   خوب شد این کامیونو واست خریدیمااااااا   پنجر شده انگار   تو یکی از جمعه های این ماه من باید سر کار میرفتم و بابایی هم میخواست بره مسابقه اسبدوانی برا همین واسه اولین بار از صبح تا شب تنهایی خونه بابای من موندی پسر گلم. البته یه روز قبلش ماما...
26 ارديبهشت 1394

روز پدر مبارک (البته با تاخیر یک هفته ای)

پدر عزیزم، همسر مهربانم و پسر کوچولوی من روزتون مبارک ایمان کوچولوی من، روزایی که من میرم سر کار باباییت واست هم پدره هم مادر. قدرشو بدون دلبندم. اینم از زبون بابایی تقدیم به تو: متن آهنگ پسرم از سعید شهروز که مطمئنم حرف دل باباییته: پسرم بزرگ شدی لالاییام یادت نره چقدر برات قصه بگم دوباره خوابت ببره چقدر نوازشت كنم تا تو به باور برسی این دوتا دستای منه تو اون روزای بی كسی وقتی بابای قصه هات خم شده پیش روی تو اگه چروك صورتم میبره آبروی تو لالاییام یادت نره لالاییام یادت نره بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره از اون روزا كه مشت من با دست تو وا نمیشد تو خواب و بیداری...
20 ارديبهشت 1394

روز مادر مبارک (البته با تاخیر یک هفته ای)

وقتی به خودت میای و میبینی یه ساعته به جای ترانه مورد علاقت، داری آهنگ باب اسفنجی رو زمزمه میکنی... یعنی مادر شدی! وقتی سهم تو از شور ترشی سر سفره، هویج میشه... یعنی مادر شدی! وقتی شجاع میشی و با دمپایی تو سر سوسک میزنی و میگی: "دیدی ترس نداشت!!" یعنی مادر شدی! وقتی خوابت میاد ولی بیدار میشینی تا کودک تب دارت تشنج نکنه... یعنی مادر شدی! وقتی تلویزیون خونه همیشه داره کارتون پخش میکنه... یعنی مادر شدی! وقتی میری بیرون تا برا خودت لباس واجب و مورد نیازتو بخری اما بازم جلوی لباس بچه فروشی طاقت نمیاریو میری داخل و با چندتا لباس بچگونه خوشگل تو دستت، فقط کرایه تاکسی ته جیبت و یه لبخند رض...
27 فروردين 1394

برگ چهاردهم از دفتر زندگی قند عسل ما

خدا تورا که می آفرید حواسش پرت آرزوهای من بود و شدی همان آرزوی من! پسر عزیزم صبحا که ازخواب پامیشم و به صورت نازت نگامیکنم تازه میفهمم که حتی شبا که میخوابی، تا صبح بازم من دلتنگت میشم. چشای خوشگلتو که باز میکنی انگار خورشید اونموقع طلوع میکنه. اون لحظه دنیا تو دستای منه، بغلت میکنمو میگم عاشقتم پسرکم... ایمانم... پسر کوچولوی نازم، اینو بدون که تو خیلی باارزشی، همیشه باید یادت باشه که باارزشترينی... چون خدا بواسطه ی بهشتی بودنت منم لایق بهشت دونسته.   تو که اونجوری پا رو پات میندازی و ژست آدم بزرگا رو میگیری به خودت، دیگه اون شیشه شیر بهت نمیادااااا. از من گفتن بود مامانی.   ای...
17 فروردين 1394

سال نو مبارک

  بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپيد برگهای سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اينک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها خوش به حال غنچه‌های نيمه‌باز خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز خوش به حال جام لبريز از شراب خوش به حال آفتاب ای دل من گرچه در اين روزگار جامه رنگين نمی‌ پوشی به کام باده رنگين نمی ‌بينی به جام نقل و سبزه در ميان سفره نيست جامت از آن می که می ‌بايد تهی است ای دريغ ...
1 فروردين 1394

ماه سیزدهم زندگی پسرکم

اولین روزهای ورود ایمانم به سال دوم زندگیشه:   برام خیلی جالب بود ببینم دقیقا تو ساعت دقیق تولدت مشغول چه کاری هستی که دیدم عین پارسال تو خواب نازی ایمان عسلیییییییییییییی روز 27 بهمن 1393 ساعت 13:15   روز 27 بهمن 1392 ساعت 13:15   سرگرمی این روزات فعلا شده این کامیونه. چند روزی با این تونستم موقع غذا خوردنتم یکم کنترلت کنم که در نری.   وروجک خوش خنده   هی اسباب بازیاتو بار این کامیون میکنی و هی خالیشون میکنی. خستم نمیشی.   یه شب که شام تورور جلوتر داده بودم و خودمون میخواستیم شام بخوریم این چیپس سرکه نمکی رو باز کردمو گذاشتم جلوت که هم تو سرت ...
4 اسفند 1393

پسرک زمستانی من یک سالگیت مبارک

پا به دنیای زیبای ما نهادی و با آمدنت دنیا را ستاره باران کردی همان دنیایی که پیش از این فقط تورا کم داشت... ديدن نگاه قشنگت روح تازه اي به وجودمان بخشيد، لحظه هاي به دنيا آمدنت، بي شک قشنگ ترين لحظه هايي بود که من و بابا تا به حال تجربه کرده بوديم. لمس موجودي آنقدر شيرين و آنقدر عزيز که تمام دنيايمان را به پايش بريزيم ... بي شک " وجود تو " دنياي ديگريست، واردش که مي شوي زمان بي معنا مي شود. تمام ثروت دنيا را به يک تار مویت نخواهم بخشيد . پسركم كاش ميدانستم چيست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست و با نیرویش روحم، جسمم و تمام وجودم را به سمت تو و به خاطر تو به پرواز در می آورد. شاهزاده کوجولوی سرزمین قلب مامانی عاااااااا...
28 بهمن 1393