آرام جانم **ایمان**آرام جانم **ایمان**، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

22 ماهگی دلبندم: 27 آبان 94 تا 26 آذر 94

دغدغه روزمره ام بودن توست... نفس کشیدنت... ایستادنت... خندیدنت... پسرم، تو باشی و خدا دنیا برایم بس است.   اثاث کشی عمو مسعود از آمل به خونه استیجاریش تو بندر تا خونه خودش آماده شه. ازون سکو خوشت اومده بود اونجا نشسته بودی پا نمیشدی ببین چجوری خرس گنده هه رو نگا میکنی، میترسیدی بهش نزدیک شی.   بازی دوتا وروجک شیطوووون با پشتی های خونه ماماجون   باباجون و ماماجون و دایی فرهاد رفتن سفر بانه و برگشتن، تو این سفر کوتاه چقد دلتنگشون شده بودی.   سرت رو زانوی ماماجون و پات رو زانوی خاله جون شیرین. اینم از سوغاتی خوشگلت سوغاتیای...
15 تير 1395

21 ماهگی ایمان عسلی

عروسک قشنگ من دوستت داشتن قشنگترین تجربه ایه که باهاش روزامو شب میکنم ای شبها و روزهای قشنگ طول بکشید هزااااااااااار سااااااااااااااال 21 ماهگی: 27 مهر 94 تا 26 آبان 94 بالاخره کاشی سرامیکای خونه جدیدمونو زدن و ما به همراه عمو مجیدی نیا همکارمون رفتیم بهش سر بزنیم. فک نمیکردم اینقددددد بهت خوش بگذرهههه پسر کوچولوی بازیگوش من چنان خوشحال و ذوق زده برای خودت میدویدی و جولان میدادی که انگار تو هم معنی مالکیت و خونه داشتن رو درک میکردی. عاااشق این عکستم که بی قید و بدون هیچ فکری برا خودت راه میری.   خونه ماماجون که با شیشه شیر میخوری، ماهان کوچولو هم هوس میکنه. این ...
11 تير 1395

20 ماهگی قندعسل من با تاخیر 6 ماهه

دوست داشتنت هنوز هم مهمترین کار دنیایم است، تمام دنیایمان. من برگشتم بعد از 6 ماه غیبت بخاطر مشغله فراوون کاری و سرو کله زدن با پسرک شیطونم. ولی تمام تلاشمو میکنم که دوباره آپدیت شم. عکسا و مطالبم همه قاطی پاتی شدن. تاریخارو گم کردم من بی حواس تو ذهنم. خلاصه به هم ریخته و شلخته برگشتم ولی سعیم بر اینه که بتونم از هر ماه ایمانم خاطراتو یادم نباشه حداقل عکسارو بذارم. اول چندتا عکس خوششششگل از 20 ماهگی پسرم:   و حالا مرور خاطرات: ببینیم چیا یادم مونده یه روز تو خونه پسرکمو گم کردم، هر چی گشتم نبود. تا این که صداهایی شنیدم و بعلههههههه موش کوچولوی من اینجا بود پشت بوفه   اینجام رفته بودم...
18 فروردين 1395

روزانه های پسرک 19 ماهه من

خدا را شکر ! روزها می گذرند و من بزرگ شدنت را تماشا می کنم . با چشم هایت دنیایی دارم وقتی که زل می زنی نگاهم می کنی، با نگاهت وقتی که کلمه ها را از دهانم می کاوی، با دستانت وقتی ماشینی تمام دنیایش را پر می کند و با صورتت وقتی ذوق که می کنی همه اش می شود خنده، همه اش ! دوستت دارم ها خانه را بی امان کرده اند از خوشی، و دورمان را چشم بدی نگرفته که بر نا نجیبیش لعنت بفرستیم، یا دست کم من هنوز خوش خیالم. تو که هستی چرا نباشم؟! رویای به راستی پیوستۀ خانه، دوست داشتنت لذتیست که نمیگذارد به کارهایمان برسیم . کار دنیا فدای یه تار موت عشقم اومدم با دو مااااه تاخیر شرمندم مامانی کا...
25 آبان 1394

مادر که می شوی...

بچه عجیب ترین موجود دنیاست می آید مادرت میکند عاشقت میکند رنجی ابدی را در وجودت میکارد تا آخرین لحظه عمر عاشق نگهت میدارد و تمام...! به گمانم مادر بودن یک نوع دیوانگی است وقتی مادر می شوی رنجی ابدی به سراغت می آید رنجی نشأت گرفته از عشق... مادر که می شوی می خواهی جهان را برای فرزندت آرام کنی می خواهی بهترینهارا از آن او کنی وقتی می خزد چهار دست و پا می رود راه می رود و می دود تو فقط تماشایش می کنی و قلبت برایش تند می تپد از دردش نفست می گیرد روحت از بیماری اش زخم می شود مادر که می شوی... دیگر هیچ چیز جهان مثل قبل نخواهد بود... ...
1 مهر 1394

18 ماهگی ایمان عسلی مبارررررکککک

دلم تنگ است، باران می خواهد یک دل سیر . از پنجره تیغ آفتاب روی پاهایم افتاده باران می خواهد دلم . تو خوابی. می نشینم نگاهت می کنم یک دل سیر، سیر نمی شوم ! آنقدر ور می روم با موهای فرفریت، آنقدر نوازش میکنم پوست مخملی صورت کوچکت را تا بیدار شوی . اخم می کنی، تکانی می خوری و چشم هایت را باز می کنی. می ترسم که سیرخواب نشده بیدارت کرده باشم، نگاهم می کنی آرام لبخند میزنی دوباره می خوابی . دلم تنگ نیست. باران نمی خواهم. هیـچ چیز نمی خواهم. تو که هستی باران که خوب است، دنیا به چه کارم می آید عروسک       سلام مامانی ببخشید که پست 18 ماهگیتو اینقد با تاخیر دارم می...
22 شهريور 1394

روزمرگی های ماه هفدهم زندگی نفسم ایمان

زندگی قصه و حرفیست که شیرینی آن خنده توست تلخی آن گریه تو کاش پر باشد لحظه هایم همه از خنده تو   شروع ماه هفدهم زندگی ایمانم مصادف بود با شروع ماه پربرکت رمضان که دقیقا تو همون روز اول ما چند تا مهمون خوب داشتیم. دوست و همکلاسی دانشکده، فریده عزیزم از آران و بیدگل کاشان که به همراه پدرو مادرو خواهرش در راه برگشت از مشهد به کاشان یه سری هم به ما زدن. البته بخاطر اومدن این مهمونای عزیز از خاله جونات خواستم بیان کمکم و خاله شیما و شیرین اومدنو خونه تکونی کردیمو کلی کارای دیگه که سنگ تموم گذاشتن و ما شرمندشون شدیم. مهمونام روز اول ماه رمضون رو خونه ما موندن و شب برا شام از صفیه جون دوست خوبم و همکلاسی ...
16 مرداد 1394

مادرانه

حیفم اومد این مطلب زیبارو که حقیقت محض دنیای مادراست اینجا ثبت نکنم. چند ساعت خواب پیوسته بزرگ‌ترین آرزوی همه مادرانی که در طول شب به شیرخوارشان شیر می‌دهند، همین است: چند ساعت خواب پیوسته. اصلا مهم نیست که نوزاد عزیز شاید 12 ساعت هم بخوابد. وقتی قرار باشد هر یک ساعت یک بار بلند شوی و بچه را شیر بدهی و آروغ بگیری و دوباره بخوابانی، همه آن 12 ساعت کوفت آدم می‌شود! طوری که آدم آرزو می‌کند فقط 4 ساعت بخوابد، اما پیوسته. آرزویی که رسیدن به آن برای بعضی‌ها 6 ماه، بعضی‌ها یک سال و بعضی‌ها چند سال طول می‌کشد. بهشت خودش را دو دستی تقدیم زیر پای این گروه آخر می‌کند! یک لیوان چای داغ هم...
24 تير 1394

شرح ماه 16 زندگی ایمان من

یارب این نوگل خندان که سپردی به منش میسپارم به تو از چشم حسود چمنش نفس نازتر از جان چه شد از چشم بدان دور باد آفت فلک از جان و تنش 16 ماهگیت خیلی بد شروع شد مامانی. به مدت 4 شبانه روز تب کردی بدون هیچ علائم دیگه ای. همه میگفتن احتمالا داره دندون درمیاره. دکتر نبردمت ولی تو نت که سرچ کردم دیدم تنها مریضی که به تب تو میخوره تب رزوئلاست که نوشته بودن تو فصل بهار پسر بچه های 1 تا 2 سال بهش مبتلا میشن و 3 روز تا یک هفته طول میکشه و دارویی نداره و فقط باید تب کنترل بشه که مبادا زیادی بالا بره و بعد از قطع تب هم دانه های قرمزی روی پوست نمایان میشه و بعد از دو روز خود بخود محو میشه. که دقیقا هم همینا شد چون بعد قطع شدن...
8 تير 1394

اولین قدمای زندگیت مبارک نفس مامان

پسر کوچولوی تنبل من بالاخره با تلاشهای زیاد و خستگی ناپذیر ماماجون و خاله هاش تو هفته اول ماه 16 زندگیش راه افتاد. هوراااااااااااا قدمهای زندگیتو با اتکا به خداوند استوار و محکم بردار. این کفشو واست خریدیم بلکه تشویق به راه رفتن بشی. ان شاءا... کفش دامادیت عزیزکم.   خونه بابای من بودیم که این کفش سوتی ماهانو که براش کوچیک شده بود پات کردیم و دیدیم از ذوق صداش دوس داری همش راه بری.   تازه توپم شوت میکردی خخخخخخخخ   منم تشویق شدمو رفتم یه دمپایی سوتی واست خریدم با یه کفش تابستونی جایزه راه رفتن گل پسرم.   دستات فرمونته. یکی رو بالا نگه میداری و ی...
31 خرداد 1394