آرام جانم **ایمان**آرام جانم **ایمان**، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

18 ماهگی ایمان عسلی مبارررررکککک

1394/6/22 17:37
نویسنده : مامان فهیمه
465 بازدید
اشتراک گذاری

دلم تنگ است، باران می خواهد یک دل سیر.

از پنجره تیغ آفتاب روی پاهایم افتاده

باران می خواهد دلم .

تو خوابی. می نشینم نگاهت می کنم یک دل سیر، سیر نمی شوم!

آنقدر ور می روم با موهای فرفریت، آنقدر نوازش میکنم پوست مخملی صورت کوچکت را تا بیدار شوی. اخم می کنی، تکانی می خوری و چشم هایت را باز می کنی.

می ترسم که سیرخواب نشده بیدارت کرده باشم، نگاهم می کنی آرام لبخند میزنی دوباره می خوابی.

دلم تنگ نیست. باران نمی خواهم. هیـچ چیز نمی خواهم.

تو که هستی باران که خوب است، دنیا به چه کارم می آید عروسکمحبت

 

 

http://sheklakveblag.blogfa.com/ پريسا دنياي شكلك ها

 

سلام مامانی

ببخشید که پست 18 ماهگیتو اینقد با تاخیر دارم میذارم.

آخه این روزا خیلی درگیرمو کارام زیاد شده. خیلی خستم خیییییلی. البته با دیدن خنده های معصومانه تو و نوازشای مهربانانه ات تو خونه خستگیم در میره هااااا

ولی خوب منم آدمم آدم آهنی که نیستم کار بیرون، کار خونه، پخت و پز، رفت و روب، شست و شو و...

دیگه وقتی نمیمونه با پسر کوچولوم سرو کله بزنمو بازی کنمو از تماشای لحظه لحظه قد کشیدنش لذت ببرم. هر چند تمام تلاشمو میکنم که کمبودی حس نکنی مامانی ولی وجدان درد امونم نمیده. همش احساس میکنم کم باهات بازی کردم کم برات شعر خوندم کم باهات خندیدم کم بغلت کردم... ولی همه میگن تو زیادی پسرتو لوس میکنی لای پر قو بزرگش میکنی و ...

عیب نداره بگن، تو بزرگیت به اندازه کافی مشکلات زندگی رو باید بدوش بکشی، چه اشکال داره که الان دنیااااا به کامت باشه مگه؟!

خودمون به اندازه کافی سختیهارو تحمل میکنیم. تو فقط شاد باش و بخند. غم دنیارو به دلت راه نده عشق کوچولوم. این روزا تو شرایط سختی هستیم. فرشته کوچولوی زندگیم واسمون دعا کن.فرشته

http://sheklakveblag.blogfa.com/ پريسا دنياي شكلك ها

و اماااااااا دومین عید فطر ایمان کوچولوی ما هم رسید. این ماه رمضون برا من خیلی سخت گذشت چون هم روزه میگرفتم و هم به تو شیر میدادم و همزمان سر کارم میرفتم تو این گرمای تیر ماهخسته

یه روز قبل عید فطر رفتیم واسه تو وبابا لباس خریدیم. از طرفی روز اول عید فطر همزمان سه تا جشن تولد تو خونه پدربزرگت داشتیم تولد دوسالگی یاسمینو محمدحنیف و تولد سه سالگی محمدامین بچه های عموهات که همگی تابستونی هستن. رفتیم برای اونها از اسباب بازی فروشی کادو خریدیم و برای اینکه تو هم دست خالی نیای بیرون اینو واست خریدیم که کلی ذوق کردی و تا چند روز دستت بود و حسابی باهاش بازی کردی.

 

صبح روز عید فطر که آماده شدیم بریم بندر

 

اینجام تو بغل مامانیمحبت (ببخشید مامانی پس زمینه دیگه ای واسه این نرم افزار نداشتمخجالت)

 

باباییتم میخواست باهات عکس بندازه که هر کاری کرد بغلش نرفتی و بمن چسبیدی که مبادا در برم از دستتخندونک.

http://zibasazeaisan.blogfa.com/

記号だよ。矢印。下 のデコメ絵文字

 

ظهر هم نهار مهمون عمو مجید بودیم که یه گوسفند کشت و کباب کرد و تو حسابییییی نوش جان کردی. عین بچه ها بزرگتر مدام گوشت و کباب و نوشابه میخواستی ازمخوشمزه به دهنت مزه کرده بود گوشت تازه گوسفند

 

شبم که تو جشن تولد ساکتو آروم بودی و یکم گرفته چون بابات مجبور شد بره سر کار و تو جشن همه بغل باباهاشون بودنو تو کاملا متوجه شده بودی که بابات نیستدلشکستهخطا

اینجام فرستادمت کنار مادربزرگ که پیش بقیه بچه ها باشی ولی احساس کمبود بابا نذاشت اونجا بند بشی و دوباره برگشتی پیش خودم

 

اینجام مثلا داری کادو میدی ولی سرگرم خوردن چیپس یاسمینیخندونک

سمت راستی یاسمین دختر عمو محمود و سمت چپی محمدامین پسر عمو مجید

.

 

زبانفک کردی یاسی شیطون میذاره تو چیپسشو صاحب شی آخه مامانی

 

اینم محمدحنیف پسر عمو مسعود که اصلا نذاشت ازش عکس بگیرم

 

اون شب ساعت 12 عمو نورمحمد مارو برد خونه بابای من.

خاله جون آی سنم کلی عکس خوشگل ازت گرفته

 

اینم عیدی ماماجون که یکم واست بزرگ بود.

 

خونه پدربزرگت با اسباب بازیای سما جون دختر عمه شمسیه خیلی خوب سرگرم میشی، منم این اسب کوچولو رو برات خریدم که تو خونه بابای منم اسباب بازی داشته باشی که حوصلت سر نره. با وجود ارزون بودنش تو و ماهان عاشقشینبوس

الهی بگردم ماهان کوچولومونو، میبینی وسط پیشونیشو چه بلایی سر خودش آورده. بس که نترس و بی احتیاطه شیطووووونچشمک

 

عید فطر تموم شدو بازم نمازخونه سازمان و ایمان من در خواب ناز

ولی حسابیییییی خوابیدیاااااااااااا

سه ساااااعت تماااااااام

هر کی از راه میرسید بدون استثنا میگفت: آخیییییییییییییییییییمحبت

میبینی مامانی چقد به فکرتم. تو ادارمونم واست تشک و بالش گذاشتم که اذیت نشی.

 

خوووووب حالا بیا اینجارو ببین مامانی. با عیدیهایی که عید فطر جمع کردی بیا ببین چیا واست خریدممممممراضی

این ماشینو که دیگه مجبور نشم بیرون از خونه بغلت بگیرم و خیلیم دوسش داری

یه عروسک که من دوست داشتم دوسش داشته باشیخندونک اما تو با دیدنش خیلی باحال  خندت میگیره اینجوریخجالتآرام 

گوشی موبایل تاشو که دست از سر گوشی ماماجون و باواجون وردارینه

یه پمپ هوا واسه استخر بادیت

و یه لیوان نی دار مارک وی که برعکس بگیریش چکه نمیکنه و اینم واقعا به دردت خورد

مبارکت باشه مامانی به خوشی استفاده کنی ان شاءا...


 

پسرک خوشگل من عاااااااشق ظرف قطره های ویتامین و شربتاشو قاشق اونایی. یعنی خدا نکنه بطری شربتتو ببینی گریه و شیونی راه میندازی براش که بیا و ببین. اینم یه مدلشه دیگه. یکیو مثل ماهان شربتو با هزار ترفند نمیشه به خوردش داد این یکیو باید شربتو دارو رو ازش قایم کرد که مبادا ببینه و بخواد.

خلاصه ظرف خالی قطره و شربت فقط نرفته بود تو سبد اسباب بازیات که اونم رفتخندونک

البته خداروهزار مرتبه شکر که پسر کوچولوم اصلا سر خوردن ویتامینا و داروهاش اذیتم نمیکنه و هوای مامان همیشه خسته شو داره.فرشته

 

معتادای تکدانه پرتقالخندونک

 

همبازیهای جون جونیمحبت  که باهم نباشن دلشون واسه هم یه ذره میشه. باهم باشنم همش حسووووودی بهمشیطان

 

ای داداش کوچولوی فرصت طلب منشیطان تا چش ایمان دور دید هر دوتا اسباب بازی رو صاحاب شدخنده

 

یه شب به سرت زد با عروسکت بخوابی و من کلییییییی ذوق کردم

 

ولی ذوق مرگ شدن من به طول نینجامیدشاکی

 

آخ که این غذا نخوردنتم شده یه معضل بزرگ مامانی، وزنتم که بالا نمیره، کارم شده خوراکیهای متنوع برات درست کردن بلکه یه ذره بخوری

اینجام برات برنجک خونگی درست کردمو با پاستیل و اسمارتیز قاطی کردم. ولی جنابعالی میای پاستیلا و اسمارتیزاشو جدا میکنی یه چند تا دونه برنجکم محض رضای خدا شاید بخوری و بقیشم پخش و پلا میکنیکچل

 

روزایی که خونه هستم هم عصرا یه ساعتی میبرمت فضای سبز کنار خونمون که هم حال و هوات عوض بشه و هم اونجا که هستی حواست پرت تماشای اطرافه و اتومات دهنتو باز میکنی برا غذا و نمیفهمی کی غذات تموم شدهخنده

آخرشم یه تکدانه پرتقال برات جایزه میخرم و برمیگردیم

 

اینجام با بابایی رفتیم نون بخریمخندونک

جان من خودت ببین چجوری ولو شدی تنبل خان. خوب یکم جمع جور بشین بچهگیج

 

 

یه روز خوب مامانو بابای منو خواهرام اومدن خونمون مثلا عید دیدنی عید فطر با تاخیرخندونک چون ما عید خونه خودشون بودیم. و ازینا برات خریدن یکی واسه تو یکی واسه ماهان.

 

تو این ماه یه بار مجبور شدم بذارمت خونه مامانمو خودم برم سر کار موقع رفتنم با این صحنه مواجه شدم

برای اولین بار داشتی کفشاتو خودت میپوشیدی که باهام بیا عزیزم

مامانم میگه اون روز دوسه بار همین کارو تکرار کردی و بعدم مامان گویان رفتی سمت در، جیگرم کباب شددلشکسته ماماجون و خاله جونا هم کلی دلشون گرفته بود واستغمگین

 

یه روزم حوصلمون تو خونه سر رفته بود یکم ژله بستنی و شربت درست کردم و همسایه پایینی رو دعوت کردم با پسر کوچولوش امیرسام که از تو 45 روز کوچیکتره بیان بالا که باهم آشنا شیمو پسرامونم همبازی شن.

اما امیرسام کوچولو خوابیده بود و تو هم که منتظر مهمون بودی کلی بازیت گرفته بود. عااااشق این عکساتممحبت

 

نترس شدی آتیششش پارهتعجب

 

بالاخره مهمون کوچولومون اومد و تا 12 شب پیشمون بودنچشمک

 

24 مرداد 94 اولین اصلاح پسرم تو آرایشگاه مردونهمحبتتشویق

ان شاءا... اصلاح دومادیت گل پسر مامانیبوس

البته باباییت نذاشت من بیام باهات گفت ایمان تو رو ببینه میخواد بیاد بغلت و نمیشینه

برا همین عمو نورمحمد همراتون رفت

منم کلی خوراکی که دوست داشتی واست گذاشتم که اگه گریه کردی بدن بهت آروم شی

 

پسرکم داره بزرگ میشه، تو این ماه بیشتر به ماشین و بازیهای فکری علاقه نشون میدادی. ماشیناتو چپه میکنی و چرخاشو با دست میچرخونی و میخندی.

اینم از حلقه هوشت که خودت چیدی و واسه خودتم دست میزنی. فدات بشه مامانی

 

فرشته کوچولوی زمینیفرشته

 

اینام کادوی 18 ماهگی ایمانم

مبارکت باشه خوشگلکم

 

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان لیدا
22 شهریور 94 19:16
18 ماهگیت مبارک باشه ایمان جون همیشه شاد باشی ماشالا به شما که انقدر باهوشی
مامان فهیمه
پاسخ
ازینکه بهمون سر میزنی خوشحال میشیم ممنون مامان لیدای گل
خاله اعظم
19 بهمن 94 15:55
ُسلام آخه چه ناز میخنده خدا حفظش کنه موفق باشید