آرام جانم **ایمان**آرام جانم **ایمان**، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

20 ماهگی قندعسل من با تاخیر 6 ماهه

1395/1/18 18:24
نویسنده : مامان فهیمه
613 بازدید
اشتراک گذاری

دوست داشتنت هنوز هم مهمترین کار دنیایم است، تمام دنیایمان.

من برگشتم بعد از 6 ماه غیبت بخاطر مشغله فراوون کاری و سرو کله زدن با پسرک شیطونم.

ولی تمام تلاشمو میکنم که دوباره آپدیت شم.

عکسا و مطالبم همه قاطی پاتی شدن. تاریخارو گم کردم من بی حواس تو ذهنم. خلاصه به هم ریخته و شلخته برگشتم ولی سعیم بر اینه که بتونم از هر ماه ایمانم خاطراتو یادم نباشه حداقل عکسارو بذارم.

اول چندتا عکس خوششششگل از 20 ماهگی پسرم:

 

و حالا مرور خاطرات:

ببینیم چیا یادم موندهمتفکر

یه روز تو خونه پسرکمو گم کردم، هر چی گشتم نبود. تا این که صداهایی شنیدم و بعلههههههه موش کوچولوی من اینجا بود پشت بوفهخنده

 

اینجام رفته بودم سالن ساراجون دوستم که طبق معمول چسبیده بودی بهمو گریههههههه که خداروشکر با پسر یکی از مشتریا دوست شدی و مشغول بازی و نقاشی. البته بگم که تلفن بی سیم اسباب بازی داشت و به طمع اون باهاش دوست شدیشیطانخنده آخرم با گریه ازت پس گرفتمش.

 

تو سالن دوستم که علاقتو به ماژیک دیدم سر راه یه ماژیک 6 تایی کوچولو برات گرفتم ببین چه ذوقی داشتی؟محبت

زیر برگه هاتم که پادریهشاکی یه بار دیدی ماهان اینو ورداشت آورد وسط اتاق باهاش بازی کرد دیگه ازون روز کارت شده انداختن پادری وسط اتاق

یه دقیقه نباید خونه جمعو جور ببینیم کهقهر

 

و امااااا 2 مهر دومین عید قربان زندگی پسرکم بود، یه شلوار آبی آسمانی و پیرهن سفید و کفش سفید تیپ عید امسالت بود مامانیییی

فدای پسرک خوشتیپ و مغرورم بشم من

 

اینم گوسفندای قربونیمون

گوسفندای کل خاندان پدریتو تو حیاط خونه عمو مجید قربانی کردن. تو هم اینجا پای کامپیوتر عمو مجید اینا برا خودت دور ورداشتی و ادعای کارشناس سیستم بودن میکنی واسه خودت.راضی الحق که پسر خودمیعینک

لباس چارخونه عطیه، لباس صورتیه یاسمین و پسر کوچولوی کناریت محمدحنیفه.

عیدی عمه سارا

 

اینم یه مدل بازی با حلقه هوشه دیگهدلخور

بداخلاقشم خوردنیهبوس

 

بعد عید قربان که برگشتیم خونه خودمون، دوتا از همکارامون با خانوادشون اومدن خونمون عیددیدنی و این هدیه ها رو پریا کوچولو دخترشون برات آورد.

 

پسرمون دیگه آقا شدههههه میخواد کلید بندازه خودش درو وا کنه بره سر کار.زیبا

تی شرتی که تنته سوغات ترکیه است که عمو مسعود برات آورده و کفشاتم عیدی عید قربان ماماجون

 

ایمان و بابایی کباب پزش تو بالا پشت بوم

خوشش اومده بود از باد زدن کباب با یه تیکه مقواخنده

 

وای عشقای اسطوره ای جیگررررر مامان تو فرقونش

هرجا بره اینارم میبره. عجییییییب دل بسته بهشون

مامان فدای اون نگاه خوشگلت بشه عروسککککککککککککککککککمحبت

 

و اینم دسته گل پسرک شیطون من

یه لحظه از چایم قافل شدم قندای تو قندونو دونه دونه خالی کرده تو فنجونمهیپنوتیزم

 

این کبوتر اسباب بازی رو هم عمو غفور من از مکه واست آورد که عاشقش شدی و اسمشو گذاشتی گوگوگو. بعد چند وقت بچه یکی از مهمونامون چرخشو شکست و تو بی نهایت ناراحت شدی از شکستنش. طوری که هر بار چشت بهش میفتاد با ابراز ناراحتی فراوون به من نشونش میدادی و میگفتی دودنبدر، دو...دو...دو...دودنبدر که به زبون ما یعنی شکسته. البته یه کلمه جدید یاد گرفتیخندونک

 

پنکیک های دستپخت خودم برای پسر کوچولومراضی

 

این حوله تن پوشم با عیدیهای خودت خریدم برات

 

وای وای وای اولین دسته گل پسرکم با ماژیکاش، شروع شددددد.....

مشغول آشپزی بودم و صدای آواز خوندنت میومد، من خوش خیااااال به خودم گفتم چقد خوب پسرم سرگرمه و برا خودش شعر میخونه و از شنیدن صداتم ذوق میکردم. بعد چند لحظه طاقت نیاوردمو سرمو برگردوندم تا بیامو بچلونمت که با این صحنه هولناک روبه رو شدمکچل

 

خواستم ماژیکاتو قایم کنم که آقای جعفریان همکارم پیشنهاد جالبی داد و ازم خواست که ذوقتو کور نکنم:

اینم دسته گل بعدیتخنده

 

سوئیشرت شلواری که برات خریدمو خودم خیلی دوسش دارم ولی تو دوسش نداریخندونک

میخواستیم بریم عیادت مادربزرگت که بیمارستان بستری بود که دقیقه 90 خوابت برد.

فرشته کوچولوی من در خواب نااااز

چه قشنگ شکلارو چیدی سر جاش مامانییییییییییی

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان لیدا
4 اردیبهشت 95 19:46
ای وای اول که عکسارو دیدم تازه میخواستم بگم چه خوب با ماژیکات برخورد کردی, آدرینا با ماژیکا و مداد رنگیاش کل خونه رو خط خطی کرده بعد دیدم نه مثل اینکه شما هم دست کمی ازش نداری ولی اون کاغذه که به دیوار چسبوندین ایده خوبی بود , گرچه من میدونم اگه این کارو کنم بازم فایده ای نداره مگر اینکه کل دیوارارو کاغذ بچسبونم
مامان فهیمه
پاسخ
منم اول بهش امیدوار شدم ولی بعدددددد..... ممنون که بهمون سر زدی دوست خوبم
مامان فدیا
11 اردیبهشت 95 14:03
به به پسر هنرمند و خوش ذوق
آتليه عکاسي
9 تیر 95 20:19
ممنون بابت مطالب خوب و عالي