21 ماهگی ایمان عسلی
عروسک قشنگ من
دوستت داشتن قشنگترین تجربه ایه که باهاش روزامو شب میکنم
ای شبها و روزهای قشنگ طول بکشید هزااااااااااار سااااااااااااااال
21 ماهگی: 27 مهر 94 تا 26 آبان 94
بالاخره کاشی سرامیکای خونه جدیدمونو زدن و ما به همراه عمو مجیدی نیا همکارمون رفتیم بهش سر بزنیم. فک نمیکردم اینقددددد بهت خوش بگذرهههه پسر کوچولوی بازیگوش من
چنان خوشحال و ذوق زده برای خودت میدویدی و جولان میدادی که انگار تو هم معنی مالکیت و خونه داشتن رو درک میکردی.
عاااشق این عکستم که بی قید و بدون هیچ فکری برا خودت راه میری.
خونه ماماجون که با شیشه شیر میخوری، ماهان کوچولو هم هوس میکنه.
این که تو نوزادیش شیشه نگرفت ببین حالا با دیدن تو چجوری به اشتها میاد
ایمان و ماجراهای حیاط خونه بابابزرگ
والا هر وقت میرم خونه بابام نمیتونم تورو از تو حیاط جمعت کنم مامانی، آخرشم با دعوا و گریه میاریمت تو خونه
توپو بازیتو ول کردی هاج و واج داری خانوم مرغه رو نگا میکنی
گنبد خونه عمه صفورا، هم عیادت هم عید دیدنی
از خستگی داری بیهوش میشی ولی نمیخوابی که
باهم رفتیم سی دی کارتون خریدیم مامانی
فدات بشمممممم جای کلیدو نشونم میدی که زودتر بریم
پسرم آقا شده، آروم نشسته کارتوناشو میبینه و خوراکی میخوره
بازی با پیمانه های مامان
پیکاسوی کوچولوی من
عمو صالح دوست بابایی از بانه جنس آورده بود برا فروش که نمیشه برا تو خرید نکرد که
تو و ماهان عاااااشق بازی با بابابزرگین از پیاده روی و بپر بپر رو شکمش گرفتههههه تا سرسره بازی رو شیکمش و دعوا سر رختخوابش
نصفه شبی گیر دادی به لوازم تحریرای آااجون (خاله شیما)
یه روز خووب با خاله آی سن، گرگان کافی شاپ
به به های خوشمزه خودم پز برای گل پسرم