آرام جانم **ایمان**آرام جانم **ایمان**، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

پسرک زمستانی من یک سالگیت مبارک

1393/11/28 18:49
نویسنده : مامان فهیمه
363 بازدید
اشتراک گذاری

پا به دنیای زیبای ما نهادی و با آمدنت دنیا را ستاره باران کردی همان دنیایی که پیش از این فقط تورا کم داشت...
ديدن نگاه قشنگت روح تازه اي به وجودمان بخشيد، لحظه هاي به دنيا آمدنت، بي شک قشنگ ترين لحظه هايي بود که من و بابا تا به حال تجربه کرده بوديم. لمس موجودي آنقدر شيرين و آنقدر عزيز که تمام دنيايمان را به پايش بريزيم...
بي شک " وجود تو " دنياي ديگريست، واردش که مي شوي زمان بي معنا مي شود. تمام ثروت دنيا را به يک تار مویت نخواهم بخشيد.
پسركم كاش ميدانستم چيست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست و با نیرویش روحم، جسمم و تمام وجودم را به سمت تو و به خاطر تو به پرواز در می آورد.

شاهزاده کوجولوی سرزمین قلب مامانی عااااااااشششششششششقتم و  اولین سالگرد تولدت رو تبریک میگم. پسر کوچولوی من، ایمان من باش و با بودنت تمام خوشیهای این دنیا رو به ما ببخش.

خدارو هزاران بار شکر میکنم که امسال به بشقابای سر سفرمون یه بشقاب کوچولو هم اضافه شده.

 

نازنینم، از اول تصمیم داشتم که جشن بزرگ برای تولدت رو بذارم برای زمانی که خودتم درکی از جشن تولد داشته باشی و بهت خوش بگذره اما دلم میخواست یه تولد با فامیلای درجه یک برات بگیرم که با فوت بابابزرگم و برای حفظ حرمتش برامون ممکن نشد. بخاطر همین شب قبل تولدت یه جشن کوچولوی سه نفره گرفتیم.

دلم میخواست از اولین سالگرد تولدت خاطره های خوبی واست بسازم برا همین نزدیکای روز تولدت یه روز بردیمت پارک سرپوشیده، یه روز اسباب بازی فروشی برای خرید کادوت و یه روزم که جشنت بود. همشو نمیشد تو یه روز جمع کرد چون خسته می شدی گلم. ولی عکس همشونو تو این پست برات میذارم.

خووووووووووووب اول کیک ببری واسه شاهزاده کوچولو:

 

دوم دست کوچولوی صاحب کیک عجووووول:

 

و سوم صاحب کیکخندونک:

 

http://zibasazeaisan.blogfa.com/

記号だよ。矢印。下 のデコメ絵文字

بچم ازین شمع ترسید.ترسو

 

چجوری به کیکش زل زدهمحبت

 

مراسم کیک بری:

 

مراسم کیک خوری:

 

و در آخر اجازه دادیم هر چی دلت میخواد شیطنت کنی:

 

بـــــــــــــــــــــــــله اول از همه میخواد کام باباییشو شیرین کنه:

 

و از این کار خودش کاملا راضیه:

 

حالا نوبت خودشه

 

نوبتی هم که باشه نوبت مامانه ولی این دفعه دیگه خودتم خندت میگیرهههههههه وروووووجک


آخر سر دیگه کارت رسید به پنجه زدن به کیک شیطووون بلا و لباساتو فرشو کیکی کردی.

 

خوووووووب حالا کادوی تولد ایمان که اصل کاریش اینه:

و لباسایی که تنشه با یه شلوار خونگی و کیف مهد کودک (که پیش پیش استفاده شدخندونک)

 

ایمانو دوستاش:

 

خوب بیاین شما رو هم سوار کامیونم کنم، واسه همتون جا هست خندونک

 

حالا عکسای پارک سر پوشیده شادی:

البته بگم که طبق معمول همیشه همین که از خونه اومدیم بیرون جنابعالی خواب آلود شدی و تو پارک هم کلی زدی تو ذوقمون. اصلا حوصله هیچکدوم از بازی هارو نداشتی و چشات پر خواب بود.

 

رو این تابو الاکلنگم که دیگه قیافت نوبره خوابالووووو!!!!!!!!!!

 

ازین ماشینه یه ذره خوشت اومد

بلیط یک ساعته گرفته بودیم (که حداقلش بود) ولی نیم ساعت نشده با خودمون فک کردیم ول کنیم بریم سنگین تریم والا.

 

بعدم رفتیم اسباب بازی فروشی که برات کادوی تولدتو انتخاب کنیم و تو هم که تو ماشین تو مسیر یه چرت زدی دیگه اونجا حسابی شارژ بودی. اسباب بازی فروشی رو گذاشته بودی رو سرت طوری که همه وایساده بودن با خنده تو رو نگاه میکردن. همش با انگشتت به اسباب بازیا اشاره میکردی و جیغ میزدی، با پات منو باباتو هل میدادی. یعنی ولت میکردیم شیرجه میرفتی تو دل اسباب بازیا. اصلا یه وضـــــــــــــــــــــــــــی.

کنار هر چی هم که میبردمت وسیله قبلی رو مینداختی و یکی دیگه بر میداشتی. آخه وروجک یکم واست زود نیست این کارا؟؟؟!!!!!!!!! تازه یه سالت شده هااااااا.

آخرسر بردمت کنار میز فروشنده که اسباب بازیای کوچیک رو روش چیده بود و تو هم از بینشون اینو برداشتی:

که البته دوروز نگذشته ناکارش کردی کرم بدبختو. هیچی ازش نمونده.

 

و این بود شرح جشن تولدت پسر کوچولوی من

امیدوارم بهت خوش گذشته باشه

 

پسندها (2)

نظرات (1)

خاله شیما
4 اسفند 93 21:04
قربونش بشه خاله ک همیشه خدا خوابه ب خاله آیسنش رفته