آرام جانم **ایمان**آرام جانم **ایمان**، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

ماه دهم زندگی ایمانم

1393/10/6 16:03
نویسنده : مامان فهیمه
469 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره مامانی برگشت سر کار و روزای سخت واسه خانواده سه تاییمون شروع شد. منو باباییت دلمون نیومد پسر کوچولومون رو از خودمون جدا کنیم بفرستیمش مهد یا براش پرستار بگیریم برا همین تصمیم گرفتیم هر طور شده خودمون ازش مواظبت کنیم و تمام سختیهاشو به جون خریدیم

الان منو بابایی نوبتی میریم سرکار شیفتامونو تنظیم کردیم که هر روز یکیمون خونه بمونه و اون یکی بره سره کار.

نمیدونی سر کار که میرم چقدددد دلم برات تنگ میشه با اینکه ظهر میام یه ساعت بهت سر میزنم. وقتی به این فک میکنم که یک روز کامل از دیدنت محرومم و این ندیدن ها هر یک روز در میان تکرار میشه دلم میگیره. دوست دارم لحظه لحظه قد کشیدنتو ببینم و همزمان در آغوش بگیرمتو ببوسمتو از بوی تنت که هدیه ای از بهشته سیراب بشم.

 

وروووووووووووووووووووجک

 

رفتیم جشن ده روز پسر کوچولوی دخترعموم ملیحه که اسمشو گذاشته بودن نوید. موقع برگشت رفتم یه سر به مادربزرگم بزنم که همونجا خوابت برد از خستگی.

 

این کلاه خوشگلو خاله آی سن برات بافته و اینم لحظه پرو کلاه

http://zibasazeaisan.blogfa.com/ 

記号だよ。矢印。下 のデコメ絵文字 

اینم عکس همون کلاه با جورابایی که خاله آی سن با آموزشای ماماجون برات بافته. این جورابارو هر کی دیده عاشقش شده. محبت      ممنون خاله جون

 

مامان کارمند داشتنم مکافاتیه هااااااا

بعضی روزا که میرم سر کار بابایی هم همون روز مجبور میشه سه چار ساعتی بیاد سازمان. اینجا هم که کسیو نداریم تورو برا چند ساعت بذاریم پیشش خوب مجبوری تو رو هم با خودمون میاریم. فدات بشم که آقایی شدی واسه خودت. رو همین میز مامان صبحونه فرنی میخوری، با اسباب بازیهات بازی میکنی، یکم با همکارامون آشنا میشی و بازی میکنی بعدشم شیر میخوری میخوابی. ولی خوابت معمولا نیم ساعت بیشتر طول نمیکشه آخه یا سرو صدای همکارا نمیذاره بخوابی یا میخوای غلت بزنی که اینجا نمیشه و از خواب میپری.

اینجام بغل یکی از همکارای بابایی نشستی. پسر خجالتی من چه آروم نشسته.

همه دوست دارن چون خوش خنده ایییییییییییییییییی عزیزدلم ماشالا

 

پسر من نه تنها شبا تا ما نخوابیم نمیخوابه، بعد از اعلام خاموشی هم پروژه ای داریم برا خوابوندنش، هر شب تا 1 نصفه شبو نبینه خوابش نمیبره که...

دایی فرهاد ازین توپ یکی واسه پسر خودش ماهان خرید یکی واسه تو. پسر خودش که اصلا این توپو تحویل نگرفت ولی تو ول کنش نیستی حتی 12 شب


 

این دوتا اسباب بازی رو هم ماماجون و خاله آیسن که وقتی گرگان کار داشتن اومدن خونمون واست آوردن. اونی که میبینی خرگوشه مامانی موش نیست گوشاشو جنابعالی کندی که بخوریشون منم ازت گرفتم انداختم دور خندونک

 

خووووب از کارای این ماهت بگم که:

پسر کوچولوی من ول کن ال سی دی و میزش نیست. با اینکه دورش پشتی و بالش چیدم به اونا هم تکیه میده و بلند میشه و هر طوری شده دستشو میرسونه به دستگاه دی وی دی پلیر و اگه فلش بهش وصل باشه فلشو جدا میکنه و اینقد سیم دستگاهو میکشه تا بندازتش زمین گاهی هم همونجا مجذوب تماشای برنامه های تلویزیون میشه. تقریبا نصف ساعتای بیداریش در حال تکیه به میز ال سی دی میگذرهخندونک

 

علاقه توصیف ناپذیری به شارژر موبایل داره

 

خوب حالا ببینیم مامان تو کیفش چی داره؟ از اداره چی آورده؟سوال

(اگه گذاشتی وسایل من سر جاش بمونه مامانی. از دست تو هر روز یه چیزی جا میذارم)

 

اولین وسیله ای که ایمانم ایستادنو باهاش یاد گرفت.

تو همون حالت ایستاده میخواد وسایل رو زمینو برداره که اوایل معمولا کله پا میشد اما الان دیگه حرفه ای شده راضی

 

عزیزدل مامان این ژستو تو خواب به خودت گرفتی. داری واسه مامان دعا می کنی؟ دعا کن خدا هیچ وقت هیچ مادری رو از بچش و هیچ بچه ای رو از مادرش جدا نکنه. از وقتی تو دنیا اومدی همش میترسم از روزی که خدا بخواد جدامون کنه. اگه یه روزی زبونم لال خدا تو رو ازم بگیره از دوریت می میرم و اگه من بمیرم از نگرانی واسه تو آرامش نخواهم یافت. پس نازنینم! باش و با بودنت زندگی رو بهم ببخش.

 

توپ سفیدم قشنگی و نازی           حالا میخوام من برم به بازی

بازی چه خوبه با بچه های خوب      بازی چه خوبه با یه دونه توپ

تو همش با توپت سرگرمی و منم برات این شعرو میخونم. دنیایی داری با این توپ. همش قل میخوره و تو به دنبالش. جالب اینه که میخوای تکیه گاهش کنی واسه وایسادن.

 

دیگه نمیشه یه لحظه تنها ولت کرد. حس کنجکاویت آخر کار دستت میده مامانیییییی.زودباش

 

تا میبینه اسباب بازیهاشو جمع کردم گذاشتم تو سبد بدو بدو میره و همه رو میریزه بیرونو پخش زمین میکنه. داشتن یه خونه مرتب دیگه به آرزوهای دست نیافتنیمون پیوست.

 

دیگه سوار روروئکت نمیکنم چون بخاطر استفاده از اون عادت کردی رو نوک پاهات وایسی. برا همین قسمت بیرونی روروئک رو تکیه گاه میکنی واسه وایسادن و  با میز موزیکال و فرمونش بازی میکنی.

اااااا مامانی چرا توپمو گذاشتی اینجا. من میخوام باهاش بازی کنم خووووب.

 

 

و در همین حین بود که من بالاخره موفق شدم صحنه موش شدنتو شکار کنم که پروژه ای شده بود واسه منو بابات. این روزا کارمون شده بود عکس گرفتن از تو موقعی که موش می شدی ولی هر دفعه تا میومدیم گوشی هامونو برداریم که ازت عکس بگیریم تو مشغول کار دیگه ای می شدی. این دفعه تا دکمه دوربینو زدم که ازت همینجوری عکس بگیرم یه دفعه واسه مامان موش شدی.بوس

 

از دست تو دیگه دستمال کاغذی رو نمیشه رو زمین ول کرد وگرنه این بلا سرش میاد. خوشت میاد دونه دونه دستمال کاغذی هارو بکشی بیرون بعدم پارشون کنی و بخوریشون. 68.gif

تازه پودر بچه و صابون بچه هم اگه در دسترست باشن جزء خوراکی های محبوبت حساب میشن جوری که بعد از خوردنشون حسابی ملچ مولوچ می کنی.خندونک والا یه بار برا غذاهای من اینکارو نکردی که دلم خوش بشه.زبان

 

خووووووب حالا میرسیم به این طنابی که به گهوارت وصله. علاقه عجیبی به این طناب داری گاهی به پشت میخوابی و دقیقه ها بهاش ور میری و هر جای خونه بری اینو هم با خودت میکشونی اونجا. از تاریخچه این طناب اگه بخوام بهت بگم اینو مادربزرگ پدر من وقتی دایی فرهادت دنیا اومده واسه گهوارش بافته و الان رسیده به تو. متوجه شدی عتیقه استاااااا.چشمک

راستی ریشه های فرش هم بعضی وقتا حسابی سرگرمت میکنه.

 

اینجا هم که طبق معمول داری میری سراغ پریزای برق و تلفن68.gif. با اینکه یه بار حسابی دستت اووف شد هنوزم ول کن نیستی. انگشت کوچولوتو برده بودی داخل جای سوکت تلفن و گیر کرده بود به سیمای فلزی نازکش و ناخن کوچولوت تقریبا سوراخ شده بود کلی هم گریه کردی مامان.دلشکسته دیگه مجبور شدم رو همه پریزا چسب پهن بزنم. بعضی وقتا هم که شارژر موبایلو میبری بزنی به پریزا.

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (7)

فرناز خاله آرسن جون
6 دی 93 21:02
خاله جونی آرسن تو جشنواره شرکت کرده اگه رای بدین خوشحالمون میکنین .لطفا کد 71 رو به 1000891010 بفرستین.ممنون عزیزم
شیما مامان شاهین کوچولو
8 دی 93 15:27
ای جووووونم/ چه نازه اقا ایمان اااا چ جالب اگه اشتباه نکنم شما گنبدی هستین آره؟؟؟ اگه اینطوری باشه پس همشهری هم استانی هستیم ممنون بهمون سر میزنی... واقعا خوشحالم خواننده ثابت وبلاگ ما هستین
مامان فهیمه
پاسخ
مگه شما گنبدی هستین؟ شیماجون من خودم گمیشانیم ولی ساکن گرگانم منم خوشحالم و ممنون که بهمون سر زدین این وبلاگ کوچولو نتیجه خوندن وب شاهین جونه
✍ مری
8 دی 93 19:20
سلام عزیزم ممنون از اینکه به وبم اومدی منم شمارو لینک کردم منتها تو مطالب دوستان که خصوصی هست و فقط خودم میتونم ببینم چون بنا به دلایلی نمیخام کسی دوستامو بشناسه ولی به محض اینکه آپ کنی به من خبر داده میشه راستی نینی گپتو فعال کن برات درخواست دوستی فرستادم
مامان سمانه
12 دی 93 10:55
سلاااااااااااااااااااااااام عزیزمممممممممممممم خیلی خوشحالم کردی خدا خوشحالت کنه مرررررررررررررررررررررررسی گلم ایمان جونتو ببوس من خیلی تو کار لینک کردنو اینا نیستم ولی تو رو اختصاصی لینکت کردم که بیشتر باهم دوستشیم ایمان جونتو ببوس باااااااازم ممنونم خانومم
مامان فهیمه
پاسخ
سلام عزیزدلم خواهش میکنم کاری نکردم از ابراز خوشحالیت واقعا خوشحال شدم حس خوبی بهم دست داد که تونستم کمکت کنم اونم کاملا تصادفی ممنون عزیزم منم لینکت کردم
❈ کوثر❈
12 دی 93 11:24
___♥♥♥ __♥♥_♥♥ _♥♥___♥♥ _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥ _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥ _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥ __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥ ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥ ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥ ____♥♥___♥♥__♥♥ ___♥___________♥ __♥_____________♥ _♥_____♥___♥____♥ _♥___///___@__\\__♥ _♥___\\\______///__♥ ___♥______W____♥ _____♥♥_____♥♥ _______♥♥♥♥♥ سلام وب شماعالیه من وقتی عکس کودک شمارو میبینم فکر میکنم اجی وبرادر خودمه راستی به وب منم بیایید واگه موافق بودیید تبادل لینک هم بکنیم مرسی
شیما مامان شاهین کوچولو
12 دی 93 21:46
فهیمه جون وبلاگ پرشین بلاگو فعلا داشته باش... فکر نمیکنم وقتشو داشته باشم کل مطالبو به نی نی وبلاگ انتقال بدم ببوس فسقل خانو
مامان سمانه
12 دی 93 21:51
قررررررررررررررررربون چشات بشه خاله که اینقدر خوشگل لالا میکنی عزیز دلممممممممممممم
مامان فهیمه
پاسخ
مرسی عزیزم