آرام جانم **ایمان**آرام جانم **ایمان**، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

ماه نهم زندگی ایمان پسر مامانی

1393/10/6 15:45
نویسنده : مامان فهیمه
275 بازدید
اشتراک گذاری

پسر کوچولوی مامان این آخرین ماهیه که میتونم راحت کنارت باشم برای همین تمام تلاشمو کردم که تو این ماه بهتر و بیشتر بهت برسم و از لحظه لحظه اون غافل نشم آخه مرخصی زایمانم 27 آبان تموم میشه پسرکم و دیگه باید برگردم سر کار

دل کندن از تو برام خییییلی سخت خواهد بود چون تو این نه ماه حتی یک لحظه ازت فاصله نگرفتم ایمان کوچولوی من.

 

تو این عکس رفته بودیم زیارتگاه دانشمندو دریاچه آلماگل و مرز اینچه برون به جبران اون سیزده بدری که بخاطر گریه های تو یه خاطره بد برام شده بود.

ولی ایندفعه پسرکم برای خودش مردی شده بود. همش با اون جغجغه ای که دستشه و خیلی دوسش داره بازی میکردو دست دست. خیلیم سرحال بود. تو بازارچه مرزی هم تو کالسکه اش خوابید و اصلا اذیت نکرد تا مامانی اون خاطره بده از ذهنش پاک بشه و یه خاطره قشنگ براش به یادگار بمونه چشمک

 

یه روز خونه ماما بودیم و خییییلی حوصلمون سر رفته بود دلمون یه تنوع میخواست. برا همین یه دفعه بلند شدیم رفتیم خونه دخترخالم مهری که از وقتی اومده بود خونه جدیدش تو گمیشان نرفته بودیم پیششون. ولی تو قبل اومدنمون خواب بودی و چون بیدارت کرده بودم تا لباس تنت کنم بدخواب شدیو بداخلاق. ماهانم که اصولا همش دنبال بازیه و آرومو قرار نداره. باز آی سن خواست از شما عکس دونفره بگیره ولیییییی امان از دست این ماهان سونامیخندونک!!!!!!!! همش میخواست یا با چشو چال تو ور بره یا با دکمه های لباست تو هم که اعصاب نداشتی.  از بس عشق دکمه است لباسای خودشو بدون دکمه میخرن اونم میاد گیر میده به لباسای تو.

 

ایمان کوچولوی من و ترسش از ماشین لباسشویی

این روزا تازه متوجه ماشین لباسشویی شدی عزیزدلم. تا صداشو میشنوی میای و چرخیدن لباسا تو لباسشویی رو نگاه میکنی وتا آخر محو تماشاییتعجب  البته با حفظ فاصله. یه بار خاله شیما بردت کنارش تا از نزدیک ببینیش ولی تو از ترس زدی زیر گریه و محکم بغلش کردی از اون روز به بعد هنوزم با شنیدن صدای لباسشویی تا دم آشپزخونه میای ولی دیگه جرات نمیکنی بری تو، پشت کابینت قایم میشی و یواشکی از گوشه کابینت لباسشویی رو نگا میکنی بعد با ترس مامانو نگاه میکنیو صداش میزنی.

هی یه نگاه طولانی به ماشین لباسشویی و یه نگاه به مامان و گفتن ااااا اه همممممه هممممه

خلاصه وسوژه ای شده واست

 

ایمان و پدربزرگ پدری و دختر عمش سما کوچولو

 

بابابزرگ و دایی ماشین خریده بودن و دایی و زن دایی و محمدماهانو  خاله هات با ماشین نو اومده بودن خونمون و چون ماهان اولین بار بود میومد پیش ما اون لباسی که تنشه براش کادو خریدم واسه تو هم شبیهش گرفتم که حسودیت نشه مامانی چشمک خاله آیسنم که طبق معمول حس عکس گرفتنش گل کرده بود میخواست یه عکس دو نفره ازتون بگیره ولی مگه ماهان یه ثانیه یه جا بند میشد!!!!!!!!!!! تو همه عکسا تو خوب میفتادی چون زیاد تکون نمیخوردی ولی ماهاااااااااااااااااااااااااان کلافه تو کلا عشق عکسی مامانیخندونک

تنها عکس دونفره ای که ماهان توش بدون حرکته اینه

 

نگا کنین منم دوتا دندون دااااارم

 

تو این عکس نمیدونم چرا شبیه پسردایی های مامانت شدی کوچولوی خوشگل من

 

عکس هنری خاله آی سن:

 

و......... آخرین عکسهای ایمان من قبل از کچل شدن 

 

این ژاکت خوشگلو مامان بزرگ و خاله آی سن برات بافتن پسرکم.  میخواستیم بریم گنبد خونه عمه صفورات که هوا یه دفعه سرد شد و برای اینکه تو سرما نخوری این ژاکتو دوروزه برات بافتن خوشگلکم. میبینی چقد عزیزییییییییییی.


 

24 آبان 93

اینم جوجه کوچولوی کچل من وحشتناکمحبت

صورت ناااازت بدون مو چقد کوچولوتر شد مامانی

موهات کم پشت بودو رشد کمی داشت برا همین تصمیم گرفتیم تو محرم و صفر که عروسی و جشنی نیست و هم اینکه هوا سرده و کلاه سرت میکنیم کچل بشی. رسم بر اینه که دایی موهاتو تیغ بزنه ولییییییی مامان بزرگ جرات نکرد تورو بده زیر دست داییخندونک برا همین بابابزرگ موهاتو تیغ زد و تو هم که اصلا گریه نکردی آروم نشستی و با اسباب بازیهات بازی کردی فقط آخرش که دیگه کلافه شده بودی گوشی خاله شیرین و پارچ آبو هر چی بود دادیم دستت که صدات در نیاد. میبینی موهای نازت رو پاهات ریخته.غمگین ولی عیب نداره دوباره خوشگلترش در میاد عزیزم.

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

خاله آی سن
14 اردیبهشت 94 12:35
فدای جیگر خودم برمممممممممممممم
ندا
14 خرداد 96 2:40
خوب کاری کردین خیلی بهش میاد ماهم پسرمون کچل کردیم باتیغ زدین اصلا مشخص نیس انگار باماشین نمره صفر تراشیدین براش تیغ برای پوست سر بچه ضرر داره برای دفعات بعد ماشین کنین سرشو