آرام جانم **ایمان**آرام جانم **ایمان**، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

ماه سوم زندگی ایمانم

1393/9/28 16:26
نویسنده : مامان فهیمه
252 بازدید
اشتراک گذاری

یه دست لباس ملوانی واست خریده بودم خیییییییییلیییییییییی دلم میخواست یه عکس خوشگل با اون ازت بندازم نمیشد ببرمت آتلیه چون معلوم نبود کی سرحالی که یه عکس خوب بشه ازت گرفت خوب کوشولو بودی دیگه مامانی.محبت

برا همین وقتی دیدم سرحالی لباساتو تنت کردمو با خاله شیما تصمیم گرفتیم یه عکس خوشگل ازت بگیریم بیچاره خاله شیما کلی واست آهنگ گذاشت و باهات رقصد ولی دریغ از یه عکس که خوب از آب دربیادو دیگه صدای گریه تو هم در اومده بود. اون موقع نمیتونستی بشینی که ولی ما تو رو تکیه دادیم به پشتی و نشوندیمت و در کمال ناباوری تو خودتو تو همون وضعیت برای چندین ثانیه نگهداشتی عزیزکم تعجب چنان دستای کوچولوتو مشت کرده بودی که انگار همه تعادلت به دستاته و در حین گریه تا نور فلش دوربین رو دیدی خندیدی عسلکم. باورمون نمیشد که

میبینی تو این پروسه عکس گرفتنمون زیپ لباستم خراب شد فک نکنی باهات کشتی گرفتیمااااا خندونک

الهی فدات بشم مثل اینکه خیلی اذیت شده بودی آخه تا بردم گذاشتمت تو گهواره خوابت بردترسو

مکان:گمیشان

 

این تانک که باتری میخوره و حرکت میکنه و معلق میزنه رو خاله من وقتی اولین بار تورو بردم خونشون با یه دست زیرپوش بهت داد.

 

ماماجون دوتا جغجغه خریده بود یکی برا ماهان یکی برای تو که وصل کنیم بالای گهوارتون تا شماها چشمتون بهش بیفته و تلاش کنین بگیرینش و اینطوری بتونین اراده دستاتونو داشته باشین. تو هم کلا حواستو داده بودی بهش و میخواستی هر جور شده بگیریش البته ماهان بدتر از تو تو کفش بود جوری که تا یه ساعتم به همون حال ولش میکردی چشم ازش برنمیداشت و در تلاش بود. حالا مراحل پیروزیتو ببین پسرکم:

مکان: گمیشان

اول با چشات گرفتیش

 

حالا با یه دستت داری دست دیگتو هدایت میکنی تا برسونیش به جغجغه

 

آهااااا رسید آفرین یکم تلاش کنی الان میگیریش

 

آفریییییییییییین پسرکم گرفتیش

 

عاشق این بودی که جلو بابات این شکلی لم بدی و تلویزیون تماشا کنی هیچ مدل دیگه ای هم تو دستش آروم نمیگرفتی فقط این مدلی گاهی ساعت دوازده شبم این صحنه رو میدیدم البته بابایی خودشم خیلی خوشش میومد که اینجوری تو دستاش آروم میگیری گل پسر باباااااا خندونک

 

خوب منم ازین تلویزیون دوست داشتنت برای انجام کارای خونه اصلا سوء استفاده نمیکردمااااااخندونک

 

اولین لباس تابستونی که تنت کردم تو این عکسه عزیزم. این لباسو ماما برات خریده و باباییت عاشق این لباس شده بود. این عکسو عمه شمسیه وقتی داشتیم از گرگان میرفتیم خونه پدربزرگت تو ماشین ازت گرفت عزیزکم. تااااازه اینجا بود که تونستیم از خندیدنت فیلم بگیریم عزیزم دست عمه جون درد نکنه.

 

یه روز دوستم راحله جون اومده بود خونمون برای دیدن فسقلی ما

عزیزدل مامانم که خوش خنده و اجتماعی. راحله جونم گیر داده بود که یه عکس خوشگل ازت بگیره هی اون واست ادا در میاورد من عکس میگرفتم . همش از بدبیاریهای خودش با خنده واست تعریف میکرد تو هم با صدای بلند میخندیدی ای جانمممممممممم با اون چالای خوشگل رو لپات.

بعدا ازم قول گرفت که هر موقع عکسشو ظاهر کردی بده بمن که من براش پشت نویسی کنم بگم چقد به بدبختیای من خندید.

مکان: گرگان

اینم شاهکار اون روزمونراضی

خاله راحله جوون برای ایمانم می نویسد:

عسل خاله،چقد مشکلات زندگیم شیرین میشه وقتی واست تعریف میکنم و توبهشون قش قش میخندی!

لبخند تو خلاصه تمام خوبیهاست           لختی بخند که لبخند گل زیباست....

 

میبینی شیکمت معلومه مامانی

این موقع عادت کرده بودی با دستت پایین لباستو بگیری و بکشیش بالا

همشم شیکمت معلوم بود خخخخخخ

 

یه تشکر ویژه از خاله شیما و راحله جون برای این عکسای به یاد موندنی محبت

پسندها (1)

نظرات (0)