آرام جانم **ایمان**آرام جانم **ایمان**، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

ماه چهارم زندگی ایمانم

1393/9/28 17:15
نویسنده : مامان فهیمه
272 بازدید
اشتراک گذاری

 چیهههههه چرا اینجوری نگام میکنی خوووووو؟؟؟ بده میخوام بخندونمت؟!!  گذاشته بودمت رو پامو واست شکلک در میاوردم که بخندی مامان ولی چنان تعجب کردی که خودم واقعا دلم خواست ببینم چه شکلی شدم زبان


این لباسو چند تا لباس نخی دیگه رو ماما واست دوخته پسرکم که تابستونا با لباس نخی رااااااااااحت باشی

دستش درد نکنهمحبت

 

14 خرداد دعوت شدیم به ویلای عمو مسعودت تو فریدونکنار که تازه خریده بودش و میخواست سورشو بده. خودشم تازه از بانه برگشته بود و برای تو هم سوغاتی یه ماشین کنترلی و یه تی شرت خوشگل آورد  که البته نتونستم تنت کنم چون یقه اش مدل داشت و پسر راحت طلب من اصصصصصلا طاقت تحمل اینجور لباسارو نداشت.

این سفر اصلا بهم خوش نگذشت چون هم تو اذیت شدی و هم به تبعش مارو اذیت کردی پسر کوچولوی مامان.

پسرکم تو خیلی گرمایی بودی و عادت داشتی تو یه اتاق ساکت و آروم و کم نور ، زیر کولر و تو گهوارت بخوابی و فقط کافی بود یکی از این شرایط فراهم نباشه تا دنیا رو به کاممون تلخ کنی. خوب تو ویلا هم همه عموها و عمه هات با خانوادشون جمع بودن پس کاملا شلوغ بود، کولر روشن نمیکردن چون سرمایی بودن و گهواره ای هم وجود نداشت درنتیجه تو نمیتونستی بخوابی و از زور بیخوابی همش بیتاب بودی و گریه میکردی. باورت میشه تو مسیر رفت تا آمل یه لحظه هم چش رو هم نذاشتی؟!

ایمان جونم تو خیلی شیر میخوردی بیشتر از ظرفیتت برا همین همیشه شیر یا پنیر بالا میاوردی و خوب بیخوابیت هم باعث شده بود بیشتر این اتفاق تکرار بشه.

دیگه بماند که با این شرایط چی کشیدم از دستت و تصمیم گرفتیم تا بزرگتر بشی دیگه نریم مسافرت تا کوچولومون اذیت نشه

اینجا باباییت پاتو زده به آب دریا و تو از سردی آب یا از ترس نمیدونم گریه کردی.

اون کلاهی که رو سرته دایی فرهادت از اسکله برات خریده.

 

مثل اینکه خارش لثه ات برای در اومدن اولین دندونات شروع شده ایمان جونم چون همش یا داری دستاتو میخوری یا ملافت یا لباسات. تو این روزا علاقه شدیدی به ملافه از خودت نشون میدادی گل پسرم. تا یه ملافه میاوردمو مینداختم روت و میگفتم ایمان ملااااافه، کلی ذوق میکردی و میخندیدی و ملافه رو  با دستای کوچولوت میگرفتی میبردی تو دهنت یا میکشیدی رو صورتت و از یه گوشش نگاه میکردی...

 

اولین تلاشهای ایمان کوچولوی ما برای غلت زدن. ژست غلت زدنو به خودت میگرفتی و تمام زورتو میزدی ولی نمیشد کههههه و این تلاشات با غرغر همراه بود و بعضی وقتا گریهههههه انگار عاجزانه از ما کمک میخواستی. خخخخخخخخخخخ این لباس خوابته عزیزم اینو ماما برات دوخته بود که پشه نیشت نزنه ولی توش گم میشدی مطمئنم تا دوسال دیگه هم اندازته.خندونک

 

فرشته زمینی من پریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/

 

بزرگمرد کوچک

فدای اون لپات بشم که وقتی میشینی عین دوتا وزنه از دو طرف صورتت آویزون میشه.خنده

 

بغل کردنتم قلق داشت شاهزاده کوچولوی ما. حتما باید پشتت به ما میبود و یه دستمونو میذاشتیم زیر باسنت که بشه مثلا صندلی و دست دیگمونم دور شکمت مثل کمربند یعنی صورتت باید رو به جلو میبود و به همه جا دید داشتی و نباید هیچ منظره ای رو از دست میدادی. در غیر اینصورت گریه میکردی. اینجوری:

 

اگه گفتین این وروجک با نازو عشوه داره چی رو نگاه میکنه؟

یه وسیله ای که تو خونه خودمون نداشتیم ولی خونه بابام داشتن و با گرم شدن هوا این وسیله روشن شدو با حرکتش تمام توجه پسر منو به خودش جلب کرد بلهههههههههه پنکه سقفی!!!

تازه با صداهای مخصوص خودش باهاش حرفم میزد و میخندید. خخخخخخ خندونک

 

ماهانو ایمان (توپولوهای افسانه ای)

 

کنترل پایان 4 ماهگی:

قد:65cm

وزن: 8kg

دور سر: 41.5cm

پسندها (1)

نظرات (0)