آرام جانم **ایمان**آرام جانم **ایمان**، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

ماه پنجم زندگی ایمان کوچولوی ما

1393/9/28 17:41
نویسنده : مامان فهیمه
405 بازدید
اشتراک گذاری

توپولی ریزه میزه خنده

 

توپولوها: ایمانو ماهان

 

عااااااشق این عکستم که بعد حموم کردنت خاله هات ازت گرفتن تو بغل خودم

 

خرابکاری و منت کشی

خونه بابام (باوای پسرم) بودیم و تو بغل خاله شیرین راحت و آروم نشسته بودی که یه دفعه صدای جیغ ویغ خاله ات بلند شد. مامانی چنان پی پی کرده بودی که از پوشکم زده بود بیرون و دامن و دستای خاله شده بود پیف پیف

خاله شیرینت هم همش داد میزد: یکی بیاد اینو بگیرهههههههه خلاصه کلی کولی بازی درآورد  که آخر منم عصبانی شدمو سرش داد زدم گفتم: حالا مگه چی شده؟ تو که ایمانو دوس داری باید این چیزاشم قبول کنی.

خلاصه خاله قهر کردو رفت رو پله ها نشست به گریه. منم دلم سوخت و تورو بردم منت کشی همچینم بهش چسبیده بودی انگار خودتم میفهمیدی چه خبره.

 

ایمان عشق تلویزیون

هر طرفی هم بخوابونمش برمیگرده سمت تلویزیون

 

5 تیر 93 تولد دختر عموت یاسمین

اینجام بد اخلاق بودی چون خوابت میومد و زمینه خوابت فراهم نبود شلوغ بود و گهواره هم نداشتن

خودتو شناختی؟ اون توپولوی سمت راستی با تی شرت زرد.

 

اسکله بندرترکمن

این روزو تا عمر دارم فراموش نمیکنم خداااااااااااااااااااااااااااا. ایمان اون روز حسابی کلافم کردی و آبرو واسم نذاشتی. حوصله بیرونو نداشتی و عین بچه های مردم خوابت نمیبرد که!!!! حتما باید زیر کولر تو رختخواب نرم و یه جای دنج و راحت ولو میشدی تا خوابت ببره. برا همین با صدای بلند جیغ میزدی طوری که همه فک میکردن داری بازی میکنی ولی اون جیغها از اعصاب خوردت نشات میگرفت. خلاصه بعد از مدتها یه تفریح رفتیم با ماما و دایی اینا که از دماغ هممون در اومد از صدقه سر پسر کوچولوی ارباب صفت ما

این شلوارک لی تو عکسو عمه شمسیه برات خریده و اولین باری که رفتی خونش داد دستت. مرسی عمه جونمحبت

 

عزیزدل مامان حالا شیشه شیرشو خودش با دستای کوچولوش نگه میداره. خیلیم حرفه ایه.

 

این عروسکو به اصرار خاله شیرین برات خریدم که میگفت خیلی شبیهته. خیلیم ازش خوشت اومده انگار.

 

راهکار مامان وبابام برای سرگرم کردن تو در ماه رمضان که هیچکس حالو حوصله بازی با تو وروجک پرانرژی رو نداشتن. یه تاب که وقتی ما کوچولو بودیم تو خونه واسمون درست کرده بودن الان دوباره برای تو و ماهان بنا شد.

ماما تورو گذاشت اون تو و برات شعر تاب تاب عباسی رو خوند و تو عاااااشق این تاب شدی. تا یکی میگفت تاب تاب عباسی سریع با ذوق تابو نگاه میکردی. چند بارم همون تو خوابت برد کوچولوی من.

 

اماااااااااااااا بعد که برگشتیم خونه خودمون تو باز از مامان تاب تاب عباسی میخواستی

منم از گهوارت واست تاب درست کردمچشمک

بعدم این...

ولی چون جایی برا نصبش نداشتیم فقط یه روز استفاده کردیم ازش آخه باید به چارچوب در وصل میشد که در اتاق خوابا تو راهرو بود و تو دید نبود که مراقبت باشیم اینم به گیره لوستر وصل کردیم که اونم شل بود و خطرناک

 

تو این ماه یاد گرفته بودی غلت بزنی مامانی. یه روز صبح که از خواب بیدار شدمو چش وا کردم با این صحنه خنده دار مواجه شدم خداروشکر گوشیم کنارم بود و صحنه رو از دست ندادم. با ملافه ات چند دور غلت زده بودی انگار و نتیجه شده بود این:

 

میخواستم یواش یواش یاد بگیری که بشینی عزیزکم. برای همین تورو جلو پشتی میذاشتم و دورو برت بالش میذاشتم و اون گاو موزیکالو میدادم دستت که حسابی دوسش داشتی و باهاش باز میکردی و میخواستی با دستای کوچولوت نوری که از چشمای گاوی میادو بگیری. کلی هم هیجان زده بودی و یه ربع یا نیم ساعت باهاش سرگرم میشدی. البته گاوه با ضربه های محکم تو جابه جا میشدو از دستت سر میخورد وتو برای اینکه از دستش ندی یواش یواش کج میشدی. (این گاوی رو وقتی هنوز تو دل مامانی بودی بابایی از تهران واست خریده)

در ضمن این کار من اصلا بخاطر این نبود که خودم به کارام برسمااااا فقط میخواستم به تو نشستنو یاد بدم خندونکشیطان

 

بدون شرح  بوس

 

پسر من عاششششششششششق آب بازیه

ولی دیگه نگفتم ازش کار بکشید و ببریدش واستون فرش و موکت بشوره خاله هاش چشمک

 

نوه اول خانواده من پسره و یه ماه بزرگتر از ایمان منه واسه همین خاله هاش دوست داشتن ایمان دختر بشهخنده

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مهیار
30 تیر 94 23:24
مطالب وبلاگت قشنگه !
کامیار
31 تیر 94 14:49
سلام وبتون عالیه اگر با تبادل لینک موافق بودین بی خبرم نذارین!