ماه چهارم زندگی ایمانم
چیهههههه چرا اینجوری نگام میکنی خوووووو؟؟؟ بده میخوام بخندونمت؟!! گذاشته بودمت رو پامو واست شکلک در میاوردم که بخندی مامان ولی چنان تعجب کردی که خودم واقعا دلم خواست ببینم چه شکلی شدم این لباسو چند تا لباس نخی دیگه رو ماما واست دوخته پسرکم که تابستونا با لباس نخی رااااااااااحت باشی دستش درد نکنه 14 خرداد دعوت شدیم به ویلای عمو مسعودت تو فریدونکنار که تازه خریده بودش و میخواست سورشو بده. خودشم تازه از بانه برگشته بود و برای تو هم سوغاتی یه ماشین کنترلی و یه تی شرت خوشگل آورد که البته نتونستم تنت کنم چون یقه اش مدل داشت و پسر راحت طلب من اصصصصصلا طاقت تحمل اینجور لباسارو نداشت. این سفر اص...
نویسنده :
مامان فهیمه
17:15